
چهارشنبه بازار لنگرود؛ جشنواره رنگ، عطر و طعم
یکی از روحبخشترین تجربیات زندگی در گیلان، رفتن به چهارشنبه بازار لنگرود است. زندگی در رشت این فرصت را به من داده تا لذتی که مسافران از یک سفر شمال میبرند برای من لذتی چندساله و مدام باشد.
یک روز چهارشنبه، صبح زود، از رشت راهی لنگرود میشوم. چهارشنبهها در لنگرود جشنوارهای برپاست پر از روح زندگی، پر از رنگ، پر از آواز و همهمه و عطر و بو. فروشندهها، زن و مرد، از صبح زود بساطشان را پهن میکنند. در کوچه و خیابانهای اطراف بازار، در گذرهای داخل بازار، جلوی در خانهها و مغازهها، در حاشیۀ رود یا به قول خودشان لب آب. هر طرف میروم بساط سادهای میبینم که از محصولات خانگی مردم تشکیل شده است. سیر، مرکبات، انواع سبزیهای محلی، کدوحلوایی، حبوبات، پنیر، تخم مرغ و غاز و اردک، آبلیمو و آب نارنج، رب انار، و محصولات دیگری که در سبدهای حصیری دستباف ریختهاند یا در سینی چیدهاند و روی یک صندوق گذاشتهاند یا روی زمین چیدهاند.
سبزی های محلی در چهارشنبه بازار لنگرود
اولین چیزی که در چهارشنبه بازار لنگرود توجهم را جلب میکند سبزیهای محلی خوشعطر و تازهای است که به زیبایی دستهبندی شدهاند و جدا از رنگ و عطرشان چیدمان زیبایشان دل آدم را میبرد. احتمالاً هر مسافری با آن صحنه روبرو شود دلش میخواهد همانجا یک مشت از آن سبزیها را که با آدم حرف میزنند بخرد و با پنیر محلی که پیرمردی آن طرفتر میفروشد بگذارد لای نان تازهای که همان اطراف زنی نشسته و میپزد و نوش جان کند.
میروم سراغ زنهایی که سبزیهایشان را جلویشان چیدهاند و ازشان اسم سبزی ها را میپرسم. چوچاق، نعنا، اسفناج، جعفری، شنبلیله و کلی سبزی دیگر. بهشان خداقوت میگویم و آرزوی بازار پررونق میکنم. لبخند میزنند و تشکر میکنند. معاشرت و احوالپرسی کردن با فروشندههای بازارهای محلی میتواند لذت تجربۀ بازارگردی را چند برابر کند.
فضای بازار انرژی مثبتی دارد که آدم را لبریز از حس و حال و خوب میکند. آفتاب نیمهجان در یک روز زمستانی، مردم زنبیل به دست که از صبح زود آمدهاند محصولات تازه بخرند، صدای جار زدن و آواز خواندن فروشندهها، بوی سبزی و پرتقال و نارنگی، عطر دیوانهکنندهای که از قابلمههای روی اجاق زنی میآید که سبزی پخته شده و سرخ شده برای قرمهسبزی و ترشواش میفروشد.
فروشندههایی که با لباسهای رنگارنگ و کلاههای پشمیشان خودمانی و صمیمی کنار هم نشستهاند و محصولات رنگارنگ میفروشند و مدام دارند با هم خوشوبش میکنند. همۀ اینها برای ذوقزده کردن یک مسافر کافی که نه زیادی است.
میوههای رنگی در چهارشنبه بازار لنگرود
در چهارشنبه بازار لنگرود پیرمردی را میبینم که کلاه پشمی پوشیده و چند سبد حصیری پر از پرتقال و نارنگی جلویش گذاشته و خودش هم چنان با ولع مشغول خوردن پرتقال است که دهان هر رهگذری را آب میاندازد. سلام میکنم و ازش میخواهم چند تا نارنگی برایم بکشد. همانطور که پرتقال آبدارش را قورت میدهد میگوید همش چندتا؟ می گویم پدر جان اگر میشد که همۀ اینها را میخریدم بسکه خوش آب و رنگاند ولی چه کنم که مسافرم و همین چندتا را هم میخواهم موقع گردش در بازار بخورم.
نارنگیها را میگیرم و همینطور که پوست میکنم و میخورم از کوچههای پشت بازار که فروشندهها دو طرفشان بساط کردهاند میگذرم و وارد بازار ماهیفروشها میشوم.
بازار ماهی در چهارشنبه بازار لنگرود
از دور میبینم یک عده مرد جلوی یکی از مغازهها گرد هم ایستادهاند و صدای یک نفر هم میآید که یک رقم را چند بار بلند تکرار میکند و میرود سراغ رقم بعدی. بیست و پنج، بیست و پنج، بیست و پنج… بیست و شش، بیست و شش، بیست و شش…جلوتر میروم و از لابهلای جمعِ حدوداً دهپانزده نفره سرک میکشم. تعدای ماهی در اندازههای مختلف روی زمیناند. راه خودم را به جلو باز میکنم و حالا من هم در آن دایرۀ متشکل از مردهای خریدار ماهی و فروشنده و مردی که دفتری در دستش است و رقمها را بلند میگوید جا گرفتهام. آن ماهیها ماهیسفیدند و اسم این مراسم هم چوبزنی است. با این کار ماهیهای تازه صید شده به بالاترین قیمت پیشنهادی به فروش میرسند.
کمی آنطرفتر پیرمردی نشسته که تعدادی ماهی دودی پشت یک صندوق میوه گذاشته و مردم را به خرید دعوت میکند. نزدیک میشوم و میپرسم این ماهیدودیها را باید چهجوری بخوریم. برایم توضیح میدهد: تکهتکه میکنی، یک آب میزنی، میگذاری داخل یک کاسۀ چینی یا سفالی و کاسه را میگذاری داخل قابلمه روی کتۀ در حال دم کشیدن. ماهی با کته پخته میشود. البته آنطور که پرسیدهام خیلی از گیلانیها ماهیدودی را به عنوان مزۀ کنار غذای اصلی میخورند. در بازار ماهیفروشهای چهارشنبه بازار لنگرود انواع ماهیهای تازه پیدا میشود. از ماهیسفید و بیگهد و اردکماهی گرفته تا کولی که عزیزدردانۀ گیلانیهاست و عشقشان به کولی آنقدر زیاد است که فرد عزیزکردهشان را کولی صدا میکنند.
عکاسی در چهارشنبه بازار لنگرود
آن طرفِ پل خشتی در حاشیۀ رود یا همان لب آب بازار خوش آب و رنگ همچنان ادامه دارد. پیرزنی یک کلاه بافتنی سرش گذاشته و جلویش بساط سبزی و پرتقال و حبوبات و چیزهای دیگر پهن است. میروم جلو و لبخند میزند. عکس که میگیرم میگوید از تلویزیون آمدی؟ میخندم و به شوخی میگویم نه مادر جان. میگوید چرا از تلویزیون آمدی، من در تلویزیون دیدمت.
کنارش مینشینم و میگویم حتماً یکی شبیه من بوده است. میگوید عکسی را که گرفتی نشانم بده ببینم چطور افتادم. نشانش میدهم و خوشش میآید. مرد کناریاش را صدا میکند و میگوید بیا ببین تو هم توی عکس افتادی. هر دو لبخند میزنند. ظاهراً از عکسشان راضیاند. با هم سلفی میگیریم و برایش آرزوی بازار پررونق میکنم و او هم برایم آرزوی سلامتی میکند. دوباره راه میافتم. راستۀ لب آب که تمام میشود دوباره از یک یک طرف دیگر وارد بازار اصلی میشوم. انگار این بازار تمامی ندارد.
در یکی از کوچههای کنار بازار قهوهخانهای پیدا میکنم و جلوی قهوهخانه پشت میزی پلاستیکی که یک گوجهفروش با گاریاش کنارش بساط کرده مینشینم. خوردن چای لنگرود با آن طعم دلانگیز چای ایرانی همراه با کلوچههای هلدار شیرینیفروشی قدیمی بازار می تواند پایان یک بازارگردی لذتبخش در شهر زیبای لنگرود باشد.
اگر به گیلان سفر کردید، چهارشنبه بازار لنگرود را به خاطر داشته باشید.
عکسها: صحرا آزاد